پس انسانی فکر دارد تعقل و بینش میکند و خود میتواند تشخیص دهد که چه درست هست چه غلط حالا جای تفکر را بردارید میخ وار درون ذهن وارد کنید ذهن پس میزند اگر هم قبول کند بعد از چرخش در تمیز دادن آن را بر آورد میکند و بعد از بر آورد صافی ذهن یعنی خالص آن مثال یک بنزین و توری و وارد موتور شدن عمل میکند چند مرحله رد میشود تا ذهن بتواند آنچه تمیز هست وارد کند. اگر ذهن و فکر انسانی چیزی را وارد ذهن در قسمت عملکرد کند که بد هست در رفتار او و منش او تاثیر میکند پس آنچه وارد ذهن شود در معنای قلب انسانی وارد میشود قلب از تفکر دستور میگیرد والا قلب که یک مثال هست.چون قلب پمپاژ کننده خون شود.اما چه چیزی بالاتر در بدن هست سلطان بدن فکر.اگر پادشاه بدن شما درستی را درون خود کند تمام اجزای آن درستی را جریان میابند دست. پا. نوشتار.عملکرد. حرف زدن. همه مد نظر پادشاه بدن مغز هست. پس مغز خود یعنی پادشاه بدن خود را از خوبی پر کنید و درستی تا عملکرد رفتار تمام آنچه میکنید خوب شود.
ای که در خود بیخبر از درون خود میجنگی در نیک و بد از درون خود در جنگی از خود برون درون تو انجمنی در انجمن درون خود تو نیکو صفتی گر نیکو صفتی درون را نیکویی دهد اول ز درون خود پاک شدن روان شود در جنگ خیر و شر درون و برون درست شود و اگر درون تاریک برون روشن بطالت هست اما درون روشن برون روشن درستی هست پس درون سازی نمود آن اعمال هست و اعمال نمو کند بر آرامش انسانی زیرا آنکه خالص بشود خصلت خوبی گیرد در خصلت بد فزونی نگیرد در خصلت خوب اگر روشن گردی در خصلت خوب تو ابر مردی و ابر مردی آنست که ظلم نکنی و ظلم کردن یعنی بدی و اگر حامی مظلوم گردی خداوند حامی تو میگردد و اگر حامی ظالم گردی ظالم چیزی بر تو نیفزاید چون ظلم تاریکیست پس آنی که در ظلم سکونت کند در ظلم میمیرد و در گناه و آنکه در نور ساکن شود در نور اگر بمیرد در نور به سرافرازی آید زیرا آنی که در ظلمت بمیرد در ظلمت درون مرده و آنکه در درستی بمیرد در درستی سرافراز شود.راهنما شود و هدایت درون گیرد و هدایت کننده خود بر ساختن خود و دیگری شود اگر از خودسازی به دگر سازی رسد و از اگر دگر سازی از خودسازی آید نهال دیگری به درستی جوش خورد نه برد نه ببرد نه به امیال نفسانی خود از درستی ببرد.زیرا اگر بی تفاوت باشیم بی تفاوتی مارا در خود میخورد و آنکه خورده نفس خود شود در بدی خورده در خاکدان بود و بیهوده رفتو بیهودگی گرفتو نگرفت بال پریدن به درستی بلکه در خود به انکار بمرد در خود بیخود از بی حاصلی در یک قاب هم درون خود برون خود درون دیگری برون دیگری نماندو بیهوده به خاک رفت و روح متعالی نشد.شمع خوبان همه شمعیست که روشن گردد بر دل روشنایی چو خوشتر زاعمال گردد و از همی خفتنو بی حاصلگی در خواب بماند هر کسی که در خواب غفلت ماند.چو بخود زآدمی انسان شدی و از آدمی به انسان سازی در تفکر چو حاصل سازی انسان همی شد و آدم همی شد که در خود جستن و از این جستن خود دگری را جستن زنجیره بگردد همی در خوبی آنکه حاصل ببرد از این راه به درستی به فانوسی گردد نزد خداوند سرافراز و هر کسی از مهربانی خسته در نفس خود واگشته در حاصل خوبی و مهربانی حصاری نیست که جز حصار ساعت شنی که مقوا درون آن گذاشته شود و پر شدن آن توقف کند.
درون اگر با آهن ایمان ساخته شود با باد نریزد ولی اگر درون با ساخت غیر اصولی بالا آید با کوچکترین لغزش ریزد پس بنای محکم آنست که بر پایه بنای درستی بنیاد گیرد و درستی بنیادش بر چینش درست پر شدن از روشنایی درستی هست.ای که در خود معبدی ساخته ای معبد آن را به خدا اتصال ساخته ای در درون معبدو در برون اعمالت بی ریا میگردد آنکه معبد درونش زروشنایی بالا آید در روشنایی حاصل گردد اول ساخت معبد درستی معبود را درست شناختن هست عشق معبود خالق و مخلوق یعنی عشق به اینکه معبدی از خدا باشیم تا قلب ما و فکر ما و روح ما درست باشد قدم در هر معبدی که به درستی بالا آید زنجیره روح های متعالی شود و اگر معبد و عبادتگاه درست باشد هر کجای نقطه جغرافیا حاصل برون در آن جوشش هست زیرا بذر کلامی گرفته و چیزی آموخته و اموراتی را دریافت کرده که آن امورات بنیاد خانواده اش و جامعه بزرگتری را درست میسازد چون اول درونش معبد نور هست و هر کجا که تشخیص دهد درستی هست بنیاد درستی را بنا میکند و اگر در زنجیره حاصل از هم مرحمی شد آن معبد و عبادتگاه و محل رسیدن به خدا میشود کلبه نور میشود کلبه عشق به خدا رسدن ها کلبه میشود خانه اول انسان و تن میشود بنیاد درستی تفکر و کلبه فقیر یا غنی در دست هم مرحم شدن نه زخم بر زخمی همی اگر شدن حاصل زخم چه سود اگر نمک بر زخم شدن اما چه خوبست دستی را گرفتن به درستی بردن نه به تاریکی و زشتی بردن ای که در خود گمشده میجویی در ملکوت الهی چه دوستان آری اگر از یک نفر دونفر سه نفر شد به سمت خوبی گر زمین شد به حاصل جستن در درو کردن از آن کاشتو برداشت درست شدن مزرعه حیات به موت یعنی میشود مزرعه حاصل خیزی که در آن نفرت نیست در آن عزت هست در آن وانهادن زخود نیست وانهادن زخود یعنی خود خود شکن شو اگر خود شکنی گر به خادم شدن عشق ورزی خدمت خوب شدن میورزی در خوبی دیگری خدمت کردن یعنی خادمی که غرور را شکسته و بعد آن بعد معنوی خدمت به مخلوقات خدا را عشق بداند زیرا بزرگی در منصب نیست و منصب وقتی منصب بزرگی میشود که منصب آن اساس درستی بر هدایت جمعی کثیر شود و منصب وقتی هدایتگری شد منصب نیست خدمت هست و خدمت وقتی در درستی شد منصب چه باشد چه نباشد حاصل آن منصب و مدت حاصلش مادی نیست بلکه معنوی در سرایی هست که سرای بی زوال هست زیرا زوال در منصب هست اما اعمال آن حساب میگردد در چه کردیمو چه برداشت کردیم از آنچه به ما واگذاشته شد و انجام دادیم به درستی آن موقع اگر بنای محکمی شوید قوت آن بنای محکم در درستی هست که بنیاد خیر و خدمت به الگویی که دگران اموزه های درست را در خود جاری و در خدمت به هم کوشا میشوند.
آنی که تفکر کند و تعقل نماید به این میرسد که در تفکر و تعقل هست که انسانی به جایگاه والای بشری میرسد آنی که نه تفکر کند نه تعقل کند نه مهربان باشد و نه درست کردارو درست رفتارو خشن باشدو بیرحم و سخت دل و اگر این را به پیرامون رشدش حواله دهد میشود آفتاب پرست.یعنی چه آفتاب پرست یعنی همرنگ پیرامون شدن هست .اما لحاظ تفکر انسانی یعنی ما بدانیم انسان تفکر دارد و انتخاب اما از طریق انسان های عادل خط کشی نشده تفکر مادی زمینی.در قضاوت صحیح همانها پیرامون هست اگر فرض محال که هیچ محالی در ید توکل بر خدا در امر خدا محال نیست بیندیشیم پیرامون شخصی در هر نقطه جهان را درک کنیم اما نه آفتاب پرست شدن یعنی ضرر نفع جمعی نفع مادی نه نفع معنوی نفع مادی چارچوب اصول خود و درستی آن نوع تفسیری کامل دیگری دارد اما اینکه انسان درست اندیش درست رفتار هم بشود پس آنی که اگر یک آن قوی باشد بر دویست هزار آن چیره از اندیشه میشود و آن که هزار دو هزار بیشتر بر تکامل دید و اندیشه قوی میشود و آنی که خواب بزند خود را نه یک قوی نه هزار نظری آن فرق ندارد.دهان درون لعنت پر میشود و رفتار درون بد میشود اما آنی که رحمت هست دهانش رحمت درونش رحمت هست.زیرا خداوند صفات خوب دارد . پس انسان چرا صفات خوب را درونش روشن نکند.آنی که نفهمد میفهمد ولی آنی که خود را به نفهمیدن حقایق بزند در هر چه فهم که میتواند تعقل کند منافع چیره میشود. انسان درونش ترس اگر باشد ترس امری هست ذاتی اما چیره شدنش بر ترس قوی شدن ایمان انسانی به تعالیم درست هست تعالیم درست انسان را به خدا میرساند در هر تفکر بینش و تعقلی خداشناسی یعنی اینکه انسان در حیات خود تفکر کند تعقل کند بینش کند اما این تعقل تفکر وقتی پر از رحمت شد انسان همه صفاتش را به خوبی سوق میدهد اما اگر بد اندیش شد حتی از یک کلمه جمله بد آن را میابد زیرا در فطرت خود خشم دارد اما آنی که در فطرت خود نور دارد روشنایی میابد و در این روشنایی خیر طلب میشود خیر طلبیت یعنی استقلال فکری خود را در خداشناسی میابد و مثل ریسمان کهنه نمیشود زیرا آنی که استقلال فکری دارد 50 نفر بیشتر هر چقد بگند نادرست او با ریسمان محکم درست را پر شود در شناخت حرف استقلال فکریش او را مستحکم میکند زیرا میداند بعضی امور و وقایع را و بعضی وقایع را درست پازل میکند و زیاد که شد و بیش از اندازه شد میفهمد یک زنجیره مرتبط یا یک مسئله هست که اتفاق می افتد پس اتاق شما حتی یک پنچره حتی یک سطل آب هم در آن موقع کار میکند ولی اگر غیر آن باشد دریا هم سراب هست و اگر درستی باشد پارچ آب هم کار دریا را میکند.
یکی دیگر از مراحل خودسازی کنترل خشم است.خشم یعنی مثال دونفر با هم بحث کنند و دعوا کنند در این حین ابلیس خشم را در آنها جریان میدهد و بدترین تصمیم فاجعه بار هست.پس کنترل خشم یعنی هر انسانی که بتواند خشمش را کنترل کند میتواند به یکی از مراحل خودسازی برسد زیرا حسد و خشم و غرور و تکبر و بدبینی بدون قضاوت درست میشود ابزار ابلیس.پس در خود سازی روی اینها باید کنترل شود زیرا کنترل هر کدام از آنها میتواند انسان را به روشنایی بهتر برساند.شکست هر کدام از این خصلت های درون انسانی که از جریان سازی آن توسط ابلیس بیدار میشود به مداوا کردن آن در روح انسانی که روحی از خلقت خوب هست به آن میرسد که به مرحله بالاتر روحی برسد زیرا بعد این مرحله خودسازی انسان به دگر سازی میرسد. و مراحل روحی او به بخشش بخشیدن سخاوت در روح کمک کردن به دیگری مهربانی بدون در نظر گرفتن منافع شخصی و چشم داشتی و خادم شدن برای انسانها جهت زنجیره انسانی میرسد خود شاد کردن دیگران خود کوچکترین کارها بزرگترین کارها میشود که انسان فکر میکند چه کاری از دستش بر می آید برای دیگری بکند.بی تفاوتی جایش را به انگیزه دار شدن در نیکی میدهد پیرامون انسانها پر از فرصت های مناسب برای کمک به دیگرانست.رضایت خدا در اینست که از مرز بی تفاوتی ها به مرز حس زنجیره انسانی رسیدن بشود.زیرا از چرخه منیت به ما شدن میرسد انسان و جمع از یک خانواده شروع و جامعه و جهان به سمت روشنایی میرود.