داوود مدتی را نزد شائول سپری کرد اما مرتبه بعدی که در روایت ظاهر میشود، او به بیتلحم بازگشتهاست. چند سال پس از جنگ شائول با عمالیق، اسرائیل دوباره با فلیسطیها وارد جنگ شده بود. چون نتیجه جنگ در زمین نبرد مشخص نشد، طرفین تصمیم گرفتند به جنگ تن به تن رو آورند. فلیسطیها جالوت از شهر جت که غول عظیمالجثهای بود را به عنوان پهلوان خود انتخاب کردند اما اسرائیلیها که از دیدن او هراسان شده بودند، نتوانستند کسی را بیابند که به خاطر اسرائیل و یهوه با او مبارزه کند. برادران داوود از سربازان ارتش شائول بودند؛ یسی داوود را روانه اردوگاه شاهی میکند تا از حال برادرانش خبردار شود. زمانیکه داوود به میدان نبرد رسید، جالوت دوباره سمت اسرائیلیان آمد و حریف طلبید اما باز هم کسی حاضر به جنگ نشد. داوود که از «به ننگ آمدن لشکر خدا» ناراحت شده بود، نزد شائول رفت و خودش را داوطلب مبارزه کرد. شائول لباس خود را بر تن او کرد و داوود که مبارزه با شمشیر را بلد نبود، با فلاخن و چوبدستی روانه میدان شد. سنگی به سمت جالوت پرتاب کرد و به سرش اصابت کرد و او را کشت. پس داوود شمشیر جالوت را برداشته و سر از تنش جدا کرد. فلیسطیها که مرگ پهلوانشان را دیدند، فرار کردند.